جدیدترین متن ها و دلنوشته زندگی

باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن،

نه فقط زندگی را گُذَراندَن ..

باید راهی یافت،

برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن،

برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..

اینطور که نمیشود،

نمیشود که زندگی را فقط گذراند ،

نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،

نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد..

اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی

خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی ،

و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..

اصلا خدا را هم خوش نمی آید،

راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،

یک روز خوبُ حتی یک روز بد ،

یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،

یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،

وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،

با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..

نمیشود که همه اش خسته باشی

و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی ..

حق داری که خستگی ات را در کنی،

اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..

اینطور که نمیشود،

تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،

باید زندگی را زندگی کرد ..

 

دلنوشته زندگی

 

وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است

همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..

باد باعث طراوتش میشود

آب باعث رشدش میشود

و آفتاب پختگی و کمال میبخشد

اما …

به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت،

آب باعث گندیدگی

باد باعث پلاسیدگی

و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود..

بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در نابودی ما مؤثر خواهد بود.

پول، قدرت، شهرت، زیبایی… تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند

بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.

 

دلنوشته زندگی

 

شکست ها و نگرانی هایت را رها کن،

خاطراتت را،

نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار

دلت…

در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب

باشد؛

زمین می خوری…

زخم بر می داری…

و درد می کشی…

نه از بی مهری کسی دلگیر شو …

نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم…

به خاطر آنچه که از تو گرفته شده،

دلسرد مباش، تو چه می دانی؟

شاید … روزی … ساعتی … آرزوی

نداشتنش را می کردی…

تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار …

هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعتها

بر عکس نفس بکشد …

در آینده لبخند بزن…

این همان جایی است که باید باشی!

هیج کس تو نخواهد شد

آرامش سهم توست …

 

دلنوشته زندگی

 

نیمی از زندگی مان

میشود صرفِ اینکه به آدمهای دیگر ثابت کنیم،

ما چقدر خوشبختیم…

به آدمهایی که شاید خوشبختی برایشان تعریفِ دیگری دارد

حتی اگر واقعاً هم خوشبخت باشیم،

اما همین خودنمایی،

ما را تبدیل میکند به بدبخت ترین آدمِ روی زمین!

غذایی اگر جلویمان میگذارند،

قبل از لذت بردن از غذا،

ترجیح میدهیم آن را به رخِ دیگران بکشیم…

سفری اگر میرویم،

ترجیحمان این است که بگوییم،

ما آمدیم به بهترین نقطه ی روی زمین،تو

بمان همان جهنم همیشگی…

واردِ رابطه اگر میشویم،عالم و آدم را با خبر میکنیم،

که ببینید چقدر خاطرِ من را میخواهد،

تو اما بمان در همان پیله ی تنهایی ات…

ما لذت بردن را پاک فراموش کرده ایم

مسیری را میرویم که خطِ پایان ندارد،

فقط میرویم که از بقیه جا نمانیم!
دلنوشته زندگی
تا به حال به آدم هایی که در زندگی تو هستند دقت کرده ای ؟
یادت باشه حضور هیچ کس در زندگی تو بی دلیل نیست !
آدم هایی که با آن ها روبه رو می شوی آیینه ای هستند برای تو….
اگر می خواهی خود را بشناسی
و از حال و هوای درونت با خبر شوید ببین چه کسانی در زندگی ات حضور دارند !
دریافتی ما از هستی ، تنها پول نیست
آدم هایی که به زندگی مان وارد می شوند نیز ،
روزی ما هستند!
دلنوشته زندگی
بی ارزشترین نوعِ افتخار،
افتخار به داشتن ویژگی هایی است که خود
انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد
مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر.
از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید..
مثل:انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و..
آدمی را آدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است…
دلنوشته زندگی
مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم !
از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم  !
از یه جایی بــه بعد دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم !
پس قدر خودمون ، خانواده مون ،
دوستانمونو، زندگیمونو
و کلا حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم…
محبت تجارت پایاپای نیست
چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!
بیشمار محبت کنیم.
حتی اگر به هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود

متن زیبا, متن های ادبی زندگی, متن های ادبی با عکس
دلنوشته زندگی
در بعضی طوفانهای زندگی، کم کم یاد میگیری که:
نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت.
متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد،
متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد،
میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت،
و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست،
آگاه شدن نام دارد.ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است…
اما تلخ هرگز!!!

دیدگاهتان را بنویسید